شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است
گفتی بیا تنها من و تو.... کلبه ای بسازیم دور تا دورش دریا... نه من بتوانم بروم نه تو.... اما.... عشق آتشینت که رنگ عادت گرفت به دریا پریدی و شنا کنان به ساحل رسیدی.... و من قربانی عاشقانه ترین حماقت شدم... اگر بخواهم از کلبه ات بروم باید بمیرم..... چراکه من به پشتوانه ی بودن با تو شنا کردن را نیاموخته بودم....
نوشته شده در چهارشنبه 91/1/23ساعت
3:52 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |
Design By : RoozGozar.com |